دستي بر ساق عرش
دستي بر ساق عرش
نويسنده:کاظم مقدم
منبع:داستان عارفان
منبع:داستان عارفان
كه مردي از اهل خراسان مال و نعمت بسيار داشت و دوستدار اهل بيت عليهم السلام بود. هر سال به حج شدي و بر خود وظيفه كرده بود كه هر سال هزار دينار به امام صادق عليه السلام رسانيدي . يك سال عيالش گفت : مرا نيز به حج بر تا من نيز حج گزارم و اولاد رسول را ببينم و از مال خود ايشان را تحفه و هديه اي برم . مرد اجابت كرد و وي را با خود ببرد و آن هزار دينار كه از براي امام مي برد، در درجي كه تعلق به عيال او داشت ، نهاد و قفل بزد. چون به مدينه رسيد، درج برگرفت و بگشاد، هيچ زر نبود. مرد متحير فرو ماند. از زن پرسيد، گفت : نمي دانم با ما كسي نبود كه به خيانت متهم باشد، زرينه زن در رهن كرد و هزار دينار بستاند و پيش امام برد. امام عليه السلام گفت : اين زر باز پس ده كه زر كه در درج بود، ما را احتياجي آمد، بفرموديم تا آن را پيش ما آوردند. مرد را بصيرت زياد شد و آن زر باز داد و ديگر روز به خانه شد، زن را در حالت نزع ديد. گفتند: درد دلي به دلش در آمد و بيفتاد. مرد بر بالين وي بنشست تا در گذشت ، چشمش فرو گرفت و دهنش بر هم نهاد و وي را در جامه پوشيد و پيش امام عليه السلام برد و خواست تا چون كارش ساخته شود، حضرت امام عليه السلام بر وي نماز كند. امام برخاست و دوگانه اي بگزارد و گفت : اي مرد! برو به خانه خودت كه عيالت زنده است . مدر به خانه شد، زن را زنده ديد. القصه به حج شدند و در طوافگاه صادق عليه السلام را ديد كه مردمان گرد وي آمده بودند. زن گفت : اين مرد كيست ؟ گفت : آن مولاي ما ابو عبدالله الصادق عليه السلام (است). زن گفت : به خداي كه اين مرد است كه دست بر ساق عرش زده بود و شفاعت مي كرد تا روح مرا به من دادند.
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}